[نوشته شده بعد از فکر کردن به لحظه های آخر آدم هایی که تو هواپیمای اوکراین بودن]
نمیدونم مرگ چیه و چجوریه.
ولی کاش قبلش نفهمم.
اگه قبلش از مردنم آگاه شم از یه چیز مطمئنم!
اونم اینکه سکوت سنگین و کر کنندهی زندگی با تمام وحشتناکیش منو تیکه پاره میکنه.
سکوتی که همه عمر جون کندیم که با سر و صدا و جیغ جیغ کردن پُرش کنیم.
مثل مهمونیها که توش آهنگ میذاریم تا پر کنیم سکوتها رو،
تا یادمون بره واقعیت؛
کاش نشنوم اون سکوت قبل مرگ رو،
کاش وسط پرشور و حرارتترین رقص با آهنگ مورد علاقم یهو همه چی تموم شه.
و کاش کاش کاش تو شنیدن اون سکوت کمر شکن کس دیگهای شریکمون نباشه؛
تا دیوارهایی که با هم» با خیال ساختیم رو سرمون خراب نشن.
خیالی که باهاش سعی کردیم پوچی این ابهام بینهایت رو بپوشونیم.
تا شاید سیلی واقعیت آرومتر بخوره تو صورتمون.
آخ که پرادختن به مرگ همیشه لایقترینه.
بیشتر باید یادش باشم،بیشتر باید واقعیت رو ببینم.
درباره این سایت